$
یه شب سرد زمستون لب دریای خزر نشسته بودم با نگاهی سرد و ویرون مثل عکس ماه تو دریا شکسته بودم به غروب تن طلایی به پرنده های دریایی نگاه میکردم نفسم سرد بود و تنهایی به تو رفتن سردت فکر میکردم دلم گرفته بود از این زمستون از این دریای طوفانی و حیرون دلم تنهایی رو دیگه نمیخواد میمونم باز به یادت زیر بارون چه دنیای غم انگیزی دارم با گریه میخندم به روی خودم و اقبال همه درها رو میبندم همه اش کابوس و دل تنگی همه اش رویا میبافم به چیدل خوش کنم اینجا دارم با دنیا مسیازم با دنیا میسازم